با شهدای تفحص بیشتر آشنا شوید
تاريخ : 19 / 8برچسب:صاعقه,شهدای,تفحص,, | 1:4 | نویسنده : ali

 پایگاه اطلاع رسانی صاعقه

 

 پایگاه اطلاع رسانی صاعقه::جنگ که تمام شد، خیلی‌ها برگشتند. برگشتند برای ساختن کشور و پاک کردن غبار تخریب و تجاوز از چهره میهن. رزمندگانی که بی‌هیچ چشمداشت، فقط به امید شهادت راهی جبهه‌ها شده بودند، حالا به شهرهای خود بازگشته بودند تا در سنگری دیگر از ایران اسلامی‌شان دفاع کنند.

به گزارش  پایگاه اطلاع رسانی صاعقه به نقل از باشگاه خبرنگاران؛ با این همه، از میان رزمندگان، برخی دیگر هیچ‌گاه همسنگران دیروز خود را تنها نگذاشته و به جستجوی پیکر شهدایی پرداختند که هنوز مادران، پدران و همسرانشان منتظر دیدن نشانه‌ای کوچک از آنها بودند. چنین بود که آنان وجب‌‌به‌وجب خاک جبهه‌ها را به ‌دنبال نشانه یا پلاکی از دوستان همرزم خود گشتند تا شاید برای خانواده‌هایشان سوغاتی از جنس استخوان و پلاک بیاورند.

در این میان، اما کم نبودند تفحص‌گرانی که خود در راه یافتن پیکر همسنگرانشان به آنان پیوستند. شهدای بی‌پلاکی که در حین جستجوی پیکر شهدای دفاع مقدس، بر اثر انفجار مین یا دیگر مواد منفجره باقیمانده از جنگ هشت ساله، خود را به کاروان شهادت رساندند.

هرچند امروزه رسانه‌ها بیشتر از شهدای تفحص‌شده یاد می‌کنند، اما یاد شهدایی که در حین عملیات تفحص شربت شیرین شهادت را نوشیدند نیز هیچ‌گاه به فراموشی سپرده نمی‌شود. شهدایی که زندگی و خاطرات آنان نشان از دلبستگی‌شان به آرمان‌های شهدا دارد.

شهید علی محمودوند

علی ششم تیر 1343 در تهران به دنیا آمد. پانزده، شانزده ساله که شد جنگ شروع و بسیج بیست میلیونی تشکیل شد. علی هم رفت و ثبت‌نام کرد و تابستان 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان به جبهه رفت. کارش را در گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) آغاز کرد و در عملیات والفجر مقدماتی همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و مجروح شد. عملیات‌ خیبر و بدر نیز شاهد رزمش بود، در عملیات والفجر 8 برای همیشه پایش را از دست داد و با وجود 70درصد جانبازی (شیمیایی، موجی، قطع پا و 25ساچمه در بدن) باز هم خستگی را خسته کرد. سال 1371 تجربیات دست‌نیافتنی جنگ را در کوله‌باری از امید با خود به تفحص برد. دست تقدیر رقم خورد و علی آقا شد مسئول گروه تفحص. سرانجام سرباز گمنام تفحص عصر 22 بهمن 79 با سجده‌ای خونین بر خاک‌های فکه بوسه زد و از همان جا زائر شهر شهادت شد.

شهید مجید پازوکی

اول فروردین 1346 خداوند، عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه را سرمست کرد. او سال 1361 رنگ و بوی جبهه گرفت و به‌عنوان تخریبچی، زخم‌های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی‌امانش شد. یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد، بار دیگر از ناحیه شکم؛ حالش خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می‌گرفت و درد را با خنده پذیرایی می‌کرد. پس از پایان جنگ در سال 69، منطقه کردستان، کانی‌مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان و جنگ با ضد انقلاب و اشرار غرب کشور به خاطر سپردند. دفاع هنوز برای مجید ادامه داشت، او با بیش از 70 ماه حضور در جبهه‌ها، شرکت در 20 عملیات را آوردگاه عشق خود کرده بود. سال 71 با آغاز کار تفحص لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست و مسئول گروه تفحص لشکر 27 شد و هفدهم مهر 80، دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی برای شهادت، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه مستجاب شد.

شهید ابراهیم احمدپوری

او سال 1355 در شهر تبریز چشم به جهان گشود. 11 بهار بیشتر از عمر پربارش نگذشته بود که رهسپار منطقه عملیاتی بیت‌المقدس2 شد. عشق او به رزمندگان جبهه باعث شد به‌عنوان نیروی فعال پایگاه مقاومت مسجد حضرت علی(ع) کار خود را آغاز کند و همچنین به یاری گروه تدوین تاریخچه لشکر 31 عاشورا برود. ابراهیم سال 74 همزمان با سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) به همراه کاروان عاشقان روح‌الله(ره) از لشکر 31 عاشورا با پای برهنه صدها کیلومتر راه را پیاده به حرم رفت و پس از بازگشت با اصرار فراوان به گروه تفحص پیوست و راهی منطقه عملیاتی فکه شد و سرانجام زمانی که در منطقه عملیاتی والفجر یک در دمای 50 درجه در ساعت 12 ظهر مشغول جستجوی پیکر مفقودان جنگ بود، 7 تیر 1374 در فکه بر اثر انفجار نارنجک پوسیده‌ای به شهدای گلگون‌کفن جنگ تحمیلی پیوست.

شهید سیدامیر تشت زرین

خانواده تشت زرین از سلاله سادات سال 1351 به تولد سید‌امیر بار دیگر سبزپوش شد. سن کم سیدامیر در زمان جنگ، مانعی در اذن دخول به خط بزم عاشقان بود. دوران جنگ تمام شد و امیر با دیپلم ریاضی در رشته مهندسی نساجی دانشگاه قبول شد. او برای خانواده‌های بی‌بضاعت پول جمع کرده، برای دختران جهیزیه و برای پسران بساط عروسی فراهم می‌کرد. سیدامیر با نشان دادن کتاب و عکس از شهدا به خانواده، اهمیت فعالیت عده‌ای در گروه تفحص را نمایان کرد و خود با درک اندیشه‌های والای بسیجیان پا در این میدان امتحان گذاشت و باوجود برخورداری از برخی تنعمات زندگی و وجود مقتضیات سنی با تحصیل در دانشگاه «جستجوگران نور»، شیرینی دلچسب دنیا را به اهل دنیا سپرد تا این‌که 27 مرداد 75 در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) ندای «ارجعی الی ربک» را لبیک گفت و به افلاکیان پیوست.

شهید علیرضا شعبانی

مادر در آرزوی فرزند پسر، گرمای امید را با استقبال پابوسی آستان علی ابن موسی‌الرضا(ع) در سرمای زمستان در آغوش گرفت و سال 1355 حاجت روا مهر به استجابتش بست و نام فرزندش را علیرضا گذاشت.

علیرضا با به پایان رسیدن دوره راهنمایی برای اخذ مدرک دیپلم وارد آموزشگاه درجه‌داری قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران شد. او سال 78 دانشجوی دانشکده علوم و فنون پیاده شد و کمی بعد وارد گروه تفحص شد و 26 آذر 1380 شهید شد.

شهید جلال شعبانی

جلال سال 1351 در روستای «آق تپه نشر» از توابع شهرستان همدان چشم به جهان گشود. 15 سال بیشتر نداشت که برای گذراندن آموزش‌های نظامی به پادگان قهرمان شهر رفت، ولی پس از اتمام دوره مسئولان به علت کمی سن از اعزام او به جبهه جلوگیری کردند. او از طرف نمایندگی جستجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح به قرارگاه غرب مستقر در ایلام و از آنجا به منطقه سومار اعزام شد. سرانجام موعد وصال فرا رسید و جلال شعبانی، ظهر پنجشنبه 30 شهریور 74 بر اثر انفجار مین در منطقه «قلاویزان» به عرشیان پیوست و پیکر خونین و پاره‌پاره جلال در حالی که فقط دست راستش سالم بود، بدون سر، با سینه‌ای سوراخ و دست و پایی قطع شده در گلزار شهدای همدان (باغ بهشت) به خاک سپرده شد.

شهید محمود غلامی

محمود غلامی فتلکی سال 1346 در نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد. او نیز مثل همه دانش‌آموزان به‌شوق حضور در جبهه‌ها درس را رها کرد و با عضویت در بسیج مسجد، سنگر جبهه را انتخاب کرد و با تغییر سال تولدش در عملیات والفجر مقدماتی حضور پیدا کرد و داوطلبانه به گروه تخریب پیوست و بعد در والفجر 3 و 4 شرکت کرد. دی 62 عضو رسمی سپاه شد و در خیبر و بدر نیز صفحات تاریخ رزم را ورق زد. محمود سال 64 دوره مربیگری تخریب را آموزش دید و با حضور در عملیات‌ والفجر8، کربلای5، 8 و نصر7 و بیت‌المقدس2،4،7 و غدیر همچنان در بزم رزم عاشقانه جبهه‌ها مهمان بود که در همین دوران از ناحیه کتف و دست مجروح و جانباز شد. با پایان جنگ، دست تقدیر او را به جبهه تفحص اعزام کرد و 2 دی 74 شربت شهادت را نوشید.

شهید سعید شاهدی

سحرگاه هفدهم اسفند 1347 تولد سعید، نویدبخش بهاری زودهنگام در جمع خانواده شد. سعید سال 1361 عضو پایگاه بسیج شهید مطهری شد و با رها کردن سنگر علم، دانش‌آموز مدرسه عشق شد. حدودا 13، 14‌سالش بود که شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و بدون این‌که به خانواده‌اش بگوید به جبهه رفت. او تا سال 1367 در تسلیحات گردان حمزه لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) مشغول بود و پنج بار مجروح شد و در جریان عملیات کربلای 5 و مرصاد، از ناحیه بازو و شکم جراحات شدیدی برداشت. پس از جنگ، سعید سال 74 وارد کمیته تفحص شد و به جستجوی پیکر پاک شهدا پرداخت. سرانجام دوم دی 74، آخرین روز ماه رجب در ارتفاعات 112 فکه، بال پرواز گشود.

شهید محمد زمانی

سال 1357 آغاز ورق خوردن ایام زندگی محمد بود. او در مقطع اول راهنمایی تحصیل می‌کرد که به عضویت بسیج مسجد درآمد و سپس در مدرسه بسیج دانش‌آموزی را تشکیل داد. سال 78 به عضویت رسمی سپاه شهید بروجردی درآمد، ولی از کارها و مسئولیتش برای کسی حرفی نمی‌زد. عشق به شهدا چون آتشی از درونش شعله می‌کشید و حرارت جستجو را در او بیشتر می‌کرد تا این‌که توانست با پیگیری زیاد به گروه تفحص ل 27 محمد رسول‌الله(ص) بپیوندد و بالاخره بیست‌وششم آذر 80 در منطقه فکه بعد از عید فطر حرفی که همیشه می‌زد به حقیقت پیوست: «من مال این دنیا نیستم.»

شهید عباس صابری

هشتمین روز از فصل پاییز 1351 به دنیا آمد. عباس از سال 63 در بسیج مسجد نارمک شروع به فعالیت کرد و در سیزده سالگی قامت به لباس زیبای بسیج آراست و با تغییر سال تولدش در شناسنامه و ارائه رضایتنامه‌ای به امضای برادرش ـ حسن ـ و با بدرقه پدرش عازم جبهه شد و سال 64 در عملیات آبی ـ خاکی در منطقه فاو عراق شرکت کرد و مجروح شیمیایی شد. در طول مدت جنگ در عملیات‌ کربلا5، بیت‌المقدس2، 4 و 7 با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بی‌سیم‌چی شرکت داشت و بعد از جنگ نیز در عملیات‌ برون‌مرزی، بحران خلیج‌فارس حضور داشت و دچار موج‌گرفتگی شد. عباس با عضویت در کمیته جستجوی مفقودان مامور در گروه تفحص لشکر 27 در سمت مسئول تخریب همیشه در جستجوی شهداء، چون عاشقی دلسوخته در تمنای شهادت بارها روانه بیابان‌های قلاویزان، فکه، طلائیه و شلمچه شد و سرانجام هفتم محرم مصادف با 5 خرداد 75 برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به والمری در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) بر اثر انفجار مین به وصال حق رسید.

شهید محمدرضا نیکخواه بهرامی

محمدرضا در جرگه آنانی بود که به شوق شاد کردن مادری دلسوخته که سال‌ها در انتظار فرزندش چشم به در دوخته بود، راهی دیار جنوب شد و همراه تکاوران لشکر 58 ذوالفقار نیروی زمینی ارتش به منطقه مهران رفت و سرانجام در جستجوی گل گمشده‌‌ مادری پیر دوم آبان‌ 82 جان به جان آفرین تسلیم کرد. محمدرضا آن روز مامور پاکسازی میدان مین بود و در اثر سانحه انفجار به علت شدت جراحات وارده به شهادت رسید. مزار پاکش در امامزاده عقیل اسلامشهر قرار دارد.

شهید علیرضا حیدری

علیرضا در هفتمین روز از اولین ماه زمستان 1354 پا به این دنیای خاکی گذاشت. او همراه با لشکر 27محمد رسول‌الله‌(ص) در پادگان دوکوهه خدمت کرد و هربار که همراه برادران تفحص برای انجام کاری از دوکوهه به فکه می‌رفت با حسرتی وصف‌ناشدنی به آنها التماس دعا داشت تا کار او را نیز به آنجا منتقل کنند و او نیز تفحصگر شود تا بالاخره موافقتنامه را از لجستیک گرفت، بلافاصله سوار ماشین شد و همراه گروه به فکه رفت. شیاری در اطراف ارتفاع 146 فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک وجود داشت که تعدادی شهید در آنجا بر زمین افتاده بودند. نهم فروردین 71 که عطر بهاری تپه ماهورها را پر کرده بود، علیرضا متوجه پیکر شهیدی در انتهای معبر شد. سفیدی استخوان‌ها توجه او را جلب کرد. به طرف آن رفت. ده پانزده متری دور شده بود که ناگهان صدای انفجار همه جا را پر کرد. پای حیدری به تله مین والمری گرفته بود و پاهایش متلاشی شده بود. او همان جا خلعت سرخ شهادت را بر تن کشید.

شهید حسین صابری

اردیبهشت 1347 که شکوفه‌های بهاری در چهلمین شب شهادت دومین پسر حضرت فاطمه(س) خلعت ماتم بر تن کرده بودند، صدای گریه غنچه نوشکفته‌ای به نام حسین در فضای خانه پیچید. او با اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی همپای دیگر اقشار مردم در تظاهرات و راهپیمایی‌ها با عشق به امام خمینی(ره) حضور پیدا می‌کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در چهارده سالگی به عضویت بسیج پایگاه مسجد امام حسین(ع) درآمد. با شروع جنگ تحمیلی، سه ماه دوره آموزشی را در پادگان گذراند و راهی کردستان شد و با شرکت در عملیات مختلف ازجمله کربلای5 و کربلای8 در منطقه حلبچه به خیل جانبازان شیمیایی پیوست. پس از جنگ و بعد از شهادت دومین برادرش عباس که یکی از اعضای گروه تفحص بود، در کمیته جستجوی مفقودان جنوب به‌عنوان مدیریت داخلی قرارگاه مشغول به خدمت شد. هنوز 11 ماه بیشتر از فعالیتش نمی‌گذشت که 28 خرداد 76 دقیقا یک ‌سال پس از عروج خونین برادرش بار بربست و بر اثر انفجار مین والمری در منطقه فکه اجر صابران را دریافت کرد.

شهید محمدرضا رسولی

پاسدار شهید محمدرضا رسولی سال 1352 در منطقه شمیران تهران متولد شد. در دمادم نبرد ملت مسلمان ایران علیه بعثیان متجاوز به علت سن کم نتوانست به‌عنوان بسیجی در جنگ شرکت کند و فقط با دست بردن در فتوکپی شناسنامه موفق شد مشکل پایین بودن سن را از میان بردارد و به آرزوی خود یعنی پیوستن به جرگه بسیجیان دست یابد. با این‌که در چند عملیات حضور یافت، اما روح بلند او همچنان در وصال معبود بی‌قراری می‌کرد. با خاتمه جنگ از طریق نیروی هوایی سپاه گزینش شده و به‌عنوان پاسدار وارد ستاد کل نیرو‌های مسلح شد. او به‌دنبال تاکید شورای امنیت ملی و همچنین مصوبات رهبر معظم انقلاب و فرماندهی کل قوا مبنی بر انجام عملیات جستجوی پیکر مطهر شهدای مفقود‌الجسد در آبان 73 همراه شش نفر از دوستان نزدیک و همدوره‌ای خود به تشکیلات کمیته جستجوی مفقودان ستادکل نیروهای مسلح می‌پیوندد و مسئولیت ریاست قرارگاه کمیته جستجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح در منطقه عمومی غرب به او محول می‌شود و سرانجام 22 فروردین 74 در حالی که 22 بهار از عمر نازنین او می‌گذشت در جریان شناسایی یکی از محورهای عملیاتی مقابل پاسگاه کرمیشه قلاویزان از منطقه عمومی مهران بر اثر برخورد با مین بر جای مانده از سوی دشمن بعثی به شهادت می‌رسد.


این صفحه را به اشتراک بگذارید